کاش مي شد خنده را تدريس کرد
کاش مي شد خنده را تدريس کرد
کارگاه خوشدلي تاًسيس کرد
کاش مي شد عشق را تعليم داد
نااميدان را اميد و بيم داد
شاد بود و شادماني را ستود
با نشاط ديگران ، دلشاد بود
کاش مي شد دشمني را سر بريد
دوستي را مثل شربت سر کشيد
دشمن بي رحمي و اجحاف بود
دوستدار نيکي و انصاف بود
کاش مي شد پشت پا زد بر غرور
دور شد از خود پسندي، دور دور
با صفا و يکدل و آزاده بود
مثل شبنم بي ريا و ساده بود
از دو رنگي و ريا پرهيز کرد
کينه را در سينه حلق آويز کرد
کاش مي شد ساده و آزاد زيست
در جهاني خرم و آباد زيست
اعتياد و فقر را نابود کرد
دودمان بي کسي را دود کرد...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر