۱۳۹۴ مرداد ۲, جمعه

پای صحبت زنانی که طعم تلخ اسیدپاشی راچشیده اند








ایران #اسید #پاشی #زنان #سفال #معصومه #عطایی#

پای صحبت زنانی که طعم تلخ اسیدپاشی راچشیده اند


معصومه عطایی 32 ساله این روزها سفالگری می‌کند. با گل، بشقاب، کاسه و گلدان می‌سازد. معصومه در حادثه اسیدپاشی هر دو چشمش را از دست داد و دچار سوختگی شدید شد. چهار سال از حادثه می‌گذرد. روزی که پدرشوهر معصومه به بهانه اینکه برای نوه‌اش - پسر معصومه - هدیه خریده به سراغشان آمد و معصومه را دم در خانه خواست و گفت برایشان سورپرایز دارد. از معصومه خواست چشمانش را ببندد، او چشمانش را بست و کادوی او اسیدی بود که سراپای معصومه را سوزاند. معصومه آنقدر فریاد زد که خانواده‌اش به کمک آمدند و او را به بیمارستان رساندند. مدتی بود از همسرش جداشده بود و پدرشوهرش مدام پاپیچ‌اش می‌شد که آشتی کند.
معصومه می‌گوید همه اوایل به او و امثال او توجه می‌کنند: «همه‌چیز سطحی است همه اوایل کار می‌آیند و توجه می‌کنند. فقط بحث درمان نیست، بیشتر کسانی که این اتفاق برایشان افتاده منزوی و گوشه‌گیر می‌شوند. حضور در جامعه برایشان سخت می‌شود، اما اگر بدانند یک انجمن هست یا جایی که کسی اذیتشان نمی‌کند و همه مثل هم هستند، می‌توانند روی آموزش خاصی تمرکز کنند
این همان کاری است که معصومه کرد؛ سفالگری یاد گرفت. چندی قبل هم نمایشگاهی از آثار سفالش برگزار کرد. همان نمایشگاهی که پدرشوهرش را به شکل یک گرگ سفالی تصویر کرده بود، البته فقط مجسمه گرگ نبود، فرشته عدالت و کلی کوزه‌های سفالی رنگ و وارنگ و زیبا هم بودند. به قول خودش خشمش را روی گل‌های سفالگری می‌ریزد: «وقتی در کارگاه کار می‌کنم حس خوبی دارم. همه‌چیز را فراموش می‌کنم. چرخ سفالگری نیاز به تمرکز بالایی دارد، برایم خیلی خوب است».
معصومه با لحن خیلی ملایم و صدای آرامی سخن می‌گوید. خیلی متین و با آرامش تا جایی که گاه به زحمت صدایش را می‌شنوی. او شانس این را داشت تا دوباره روحیه‌اش را بازسازی کند، از کمک مردم بهره بگیرد، به انجمن عصای سفید برود، خط بریل یاد بگیرد و از کنج خانه بیرون بیاید. هرچند گفت این روزها کمتر توان پرداخت کرایه ماشین دارد و از کلاس‌هایش کم کرده. قرار است پلک چشمش را 24 مرداد برای بیستمین بار جراحی کنند.
معصومه همچنین مجبور شد چندی قبل، از قصاص پدرشوهرش بگذرد، چون قصد داشتند حضانت تنها فرزندش، آرین، را از او بگیرند: «من در شرایطی قرار گرفته بودم که ترجیح دادم بچه‌ام را نگه‌ دارم تا این پیرمرد 70 ساله را قصاص کنم؛ اما بخششم از سر اجبار بود، نه رضایت. دوست داشتم دست‌کم این پیرمرد بقیه سال‌های عمرش را در زندان می‌ماند. او زندگی مرا نابود کرد و به دلیل کهولت سن فقط یک سال و نیم در زندان ماند

معصومه به پسرش آرین نگاهی می‌اندازد: «در شرایطی مجبور به رضایت شدم که احساس کردم پسرم تحت‌ فشار روحی شدید است. او این روزها مطمئن است که پیش من می‌ماند و همین آرامش او خوشحالم می‌کند. خوشحالی را در وجود او می‌بینم. اینکه با خوشحالی می‌پرد بغل من و خیالش راحت است که ماجرا تمام‌شده، حضانتش دست مامانش است

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر